سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

داستان كوچولو:)

 يك روز سلنا چشمام رو كه باز كرد ديد واي يكي كنارش واستاده. با خودش فكر كرد، من اينو كجا ديدم  بعد كمي فكر كردن گفت: آها يادم اومد اين دوستم سفيد برفي هست كه تو كمد لباسم زندگي ميكنه ، گاهي وقتا هم من ومامان ميريم بهش سر ميزنيم و بعدش با هم ميريم بيرون گردش و ددر. وقتي كه دوستش رو شناخت سلنا به دوستش گفت: واي سلام چطوري خوبي؟ تو كجا اينجا كجا چقدر از ديدنت خوشحالم بزن قدش    سلنا رو كرد به مامان سماش و گفت:    ماماني معرفي ميكنم ، ايشون همون  دوستم هست كه تو كمدم زندگي ميكنه حالا  از كمد اومده       بيرون تا با هم بازي كنيم اجازه هست ؟  مامان...
25 آذر 1391

مامان برات ميخونه

يك كارتون بامزه حدود 15 سال پيش از شبكه دو پخش ميشد ، خاله قورباغه و بچه و جون اسمش بود فكر كنم. چه اهنگي ميخوند خيلي قشنگ بود منم واشه دختريم ميخونم خوب نازتو برم بوس   بچـــــــــــــه جوووووون! کی بود کی بود کی بود منو صدا کرد/ از بین صدتا قصه اسم منو پیدا کرد/از بین صدتا قصه اسم منو پیدا کرد خب بچه جون من هستم درازه پا و دستم/ کله گنده دارم چشم قلمبه دارم تا که میام بازی کنم جست بزنم شادی کنم/ خــــــــب بهم میگن: / شما چقدر شیطونی نمیشه آروم بمونی؟ خب منم دیگه همش قهرم دیگه همش خب/ اما قهر که فایده نداره صدتا گل و ستاره/آتیش پاره پاره/ بازی بی هیاهو/ اینکه کاری نداره/ اینکه کاری نداره خ...
20 آذر 1391

دلم به تاپ تاپ افتاد

  صداي جيغ هاي سلنا جون ماماني اين روزها تا خونه روبرو هم ميره. خانم كوچولو كم كم داره شيطنتش گل ميكنه و البته با خنده هاي هميشگي اش  خونه مون رو كرده عين بهشت. البته يك صداي ديگه هم هست كه هرجاي خونه كه باشي قابل شنيدن هست، اونقدر خوشمزه دست ميخوره كه ميخام بگم ماماني يك كوچولو بده منم بخورم دست صدادارت آخه چقدر آبدار و خوشمزه است آخه به قول كلاه قرمزي خوشمزه و شيرين و آبدار و تازه ديگه طاقت نداره دستم درازه آخ دهنم آب افتاد دلم به تاپ تاپ افتاد ...
19 آذر 1391

صبح بخير سلنااااااااااااا

صبح ها كه دختر گلم از خواب پا ميشه ، ماماني ميگم: صبح بخير سلنا ، سلااااااااااااام صبح شده خورشيد دراومده سلنا بيدار شوووووووووووو بعدش هم اين شعري كه وقتي مي رفتم كودكستان ياد گرفتم رو واست مي خونم صبح كه از خواب پا ميشم اول آفتاب پا ميشم يه كمي ورزش ميكنم تو باغچه نرمش ميكنم صدا ميزنم مامان جون چايي رو بريز تو فنجون وقتي چايي رو نوشيدم مامانو بابارو بوسيدم ميرم به كودكستان خوشحال و شاد و خندان ...
16 آذر 1391

سلنا و پرتاب سه امتيازي

    گفتيم دختر جون اين پستونك رو كه دو ماهه داري باهاش روزگار ميگذروني رو بزار كنار، ماماني يك پستونك خوشگل صورتي بهت بده. ولي نازو خانم همش داره باهاش بازي ميكنه و به قول ماماني پورتش ميكنه و بعدش به من ميخنده شيطون كيجو   سلنا پستونكش رو حالا اينجا تو دهنش مزه مزه ميكنه ، دقيق نشونه مي گيره     پرتاب سه امتيازي من حالام كه مي خنده   ...
15 آذر 1391

معجزه خبر نميكند:)

گل در اومد از حموم ، سلنا در اومد از حموم من از دو چيز خيلي بدم مياد كه ماماني سما هم خوب مي دونه : اولي اينكه وقتي خوابم از صداي مشما و كيسه فريزر خيلي يكجوريم مي شه و زودي با غرغر بيدار ميشم . دومي هم اينكه وقتي كلاه ميزارن رو سرم بايد محدوده قانوني رعايت بشه . يعني اگه از يك جايي خيلي پايين تر بياد و خدايي نكرده بياد رو چشمام ، حتما با انوع جيغ و داد آلارم ميدم كه حواستون باشه ...فاصله قانوني بهم خورده ... اما دوشنبه اي كه رفتم حموم _روزهاي حموم دوشنبه و پنج شنبه هست ) مامان يك لحظه تاريخي رو شكار كرد. ببيين تو حموم باهام چي كار كردين ديگه مامان خانم و آقا بابا كه عين خوش خواب ها لالا كردم واي واي چه لالايي  ...
15 آذر 1391

من كه مي گم ببخشيد:(

دو روز هست كه  تهران به دليل آلودگي زياد هوا تعطيل شده. البته طبق معمول بابا حسيني تعطيل نيست و ميره سر كار و ما هم خونه مونديم. نه تنها شمال نرفتيم كه هواي خوب اونجا رو استفاده كنيم  بلكه تو اين دود و دم  مونديم و انگار نه انگار اما دختر گلم من از شما عذر خواهي مي كنم كه مجبوري توي اين هواي بد نفس بكشي. قربون اون نفس هاي كوچولو ريز ريزت بره ماماني ...
15 آذر 1391